عاشـــــــــــــــق

 ای کاش احساسم گلی می بود ، میریخت عطرش را به دامانت
یا مثل یک پروانه پر میزد ، رقصان به روی طاق ایوانت
.
ای کاش احساسم کبوتر بود ، بر بام قلبت آشیان میکرد
از دست تو یک دانه برمیچید ، عشقی به قلبت میهمان میکرد
.
ای کاش احساسم درختی بود ، تو در پناه سایه اش بودی
یا مثل شمعی در شبت میسوخت ، تو مست در میخانه اش بودی
.
ای کاش احساسم صدایی داشت ، از حال و روزش با تو دم میزد
مثل هزاران دانه برفی ، سرما به جان دشت غم میزد
.
ای کاش احساسم هویدا بود ، در بستر قلبم نمی آسود
یا در سیاهی دو چشمانم ، خاموش نمیگشت و نمی آلود
.
ای کاش احساسم قلم میگشت ، تا در نهایت جمله ای میشد
یعنی که “دوستت دارم”ی میگشت ، تا معنی احساس من میشد !

نوشته شده در یک شنبه 19 خرداد 1392برچسب:,ساعت توسط مهناز| |

 love3 IranYan 2 عکس های عاشقانه جدید با متن

نوشته شده در یک شنبه 19 خرداد 1392برچسب:,ساعت توسط مهناز| |

 ho4odig0h78ivu8ou9y.jpg

نوشته شده در چهار شنبه 1 خرداد 1392برچسب:,ساعت توسط مهناز| |

وقتی عاشقش شدم که دیدم

هیچ وقت دلمو نشکست

هیچوقت بهم نه نگفت

همیشه در جواب بچه بازیهام

خندید و گفت: عاشق همین کاراتم...

 

 

نوشته شده در پنج شنبه 22 فروردين 1392برچسب:,ساعت توسط مهناز| |

شاید سالها بعد در گذر جاده ها بی تفاوت از کنار هم بگذریم

و تو

آهسته زیر لب بگویی چقدر آن غریبه شبیه خاطراتم بود

260919_g246.gif

نوشته شده در پنج شنبه 22 فروردين 1392برچسب:,ساعت توسط مهناز| |

 js9i29op7ac42dy4n5zi.jpg

نوشته شده در چهار شنبه 21 فروردين 1392برچسب:,ساعت توسط مهناز| |

 

نوشته شده در سه شنبه 20 فروردين 1392برچسب:,ساعت توسط مهناز| |

 

نوشته شده در سه شنبه 20 فروردين 1392برچسب:,ساعت توسط مهناز| |

animated photos 14 سری جدید عکس های متحرک عاشقانه و زیبا

نوشته شده در سه شنبه 20 فروردين 1392برچسب:,ساعت توسط مهناز| |

 

گــــــاهے

احســـــــاس میکنم روے دست خدا مانده ام. . .
خستـــــــه اش کرده ام. . .
خودش هم نمے داند
بامن چه کند! ! !

نوشته شده در سه شنبه 20 فروردين 1392برچسب:,ساعت توسط مهناز| |

 جملات عاشقانه, متن های زیبا

 کاش بودی و میفهمیدی وقت دلتنگی یک آه چه وزنی دارد!

لطفاهی نپرس دلتنگی چه معنی دارد؟!

دلتنگی معنی ندارد... درد دارد...

نوشته شده در سه شنبه 20 فروردين 1392برچسب:,ساعت توسط مهناز| |

 

 بگذار اعتراف کنم که بدجور دلم برایت تنگ شده
فکر نکن بی وفا هستم ، دلم از سنگ نشده...
اعتراف میکنم اینک در حسرت روزهای شیرین با تو بودنم
باور نمیکنم اینک بی توام
کاش میشد دوباره بیایی و یک لحظه دستهایم را بگیری
کاش میشد دوباره بیایی و لحظه ای مرا ببینی
تا دوباره به چشمهایت خیره شوم ، تا بر همه غم و غصه های بی تو بودن چیره شوم...
کاش میشد دوباره بیایی و لحظه ای نگاهت کنم ، با چشمهایم نازت کنم
در حسرت چشمهایت هستم ،چشمهایی که همیشه با دیدنش دنیایم عاشقانه میشد
بگذار اعتراف کنم که بدجور دلم هوایت را کرده
در حسرت گرمی دستهایت ، تا کی باید خیره شوم به عکسهایت ، هنوز هم عاشقم ، عاشق آن بهانه هایت...
کاش بودی و به بهانه هایت نیز راضی بودم ، کاش بودی و من دیگر از سردی نگاهت شاکی نبودم
هر چه خواستم از تو بگذرم از همه چیز گذشتم جز تو ، هر چه خواستم فراموشت کنم همه را فراموش کردم جز تو ، هر چه خواستم به خودم بگویم هیچگاه ندیدم تو را ، چشمهایم را بستم و باز هم دیدم تو را ، هر چه خواستم دلم را آرام کنم ، آرام نشد دلم و بیشتر بهانه تو را گرفت ، هر چه خواستم بگویم بی خیال ، بی خیالت نشدم و به خیالت تا جایی که فکرش هم نمی کنی رفتم...
میخواستم با تنهایی کنار بیایم ، دلم با تنهایی کنار نیامد ، میخواستم دلم را راضی کنم ، یاد تو باز هم به سراغم آمد ، میخواستم از این دنیا دل بکنم ، دلم با من راه نیامد ...
بگذار اعتراف کنم که دلم در چه حالیست ، بدجور از نبودنت شاکیست ، هر جا هستی برگرد که اصلا حالم خوب نیست...

متن زیبا و عاشقانه, عاشقانه

نوشته شده در سه شنبه 20 فروردين 1392برچسب:,ساعت توسط مهناز| |

 من این شب زنده داری را دوست دارم
من این پریشانی را دوست دارم
بغض آسمان دلتنگی را دوست دارم
گذشت و دلم عاشق شد ، بیشتر گذشت و دلم دیوانه ات شد من این دیوانگی را دوست دارم
چه بگویم از دلم ، چه بگویم از این روزها ، هر چه بگویم ، این تکرار لحظه های با تو بودن را دوست دارم
بی قرارم ، ساختم با دوری ات ، نشستم به انتظار آمدنت ، من این انتظارها و بی قراریها را دوست دارم
چونکه تو را دارم ، چون به عشق تو بی قرارم، به عشق تو اینجا مثل یک پرنده ی گرفتارم
به عشق تو نشسته ام در برابر غروب ، این غروب را با تمام تلخی هایش دوست دارم
من این نامهربانی هایت را دوست دارم ، هر چه سرد باشی با دلم، من این سرمای وجودت را نیز دوست دارم
من این بی محبتی هایت را دوست دارم ، هر چه عذابم دهی ، من آزار و اذیتهایت را دوست دارم
هر چه با دلم بازی کنی ، من این بازی را دوست دارم
مرا در به در کوچه پس کوچه های دلت کردی ، من این در به دری را دوست دارم
مرا نترسان از رفتنت ، مرا نرجان از شکستنت ، بهانه هم بگیری برایم ، بهانه هایت را دوست دارم
من این اشکهایی که میریزد از چشمانم را دوست دارم ، آن نگاه های سردت را دوست دارم
بی خیالی هایت را دوست دارم ، اینکه نمیایی به دیدارم هم بماند،غرورت را نیز دوست دارم....
تو یک سو باشی و تمام غمهای دنیا هم همان سو، من تو را با تمام غمهایت دوست دارم....
هر چه بگویی دوست دارم ، هر چه باشی دوست دارم ، مرا دوست نداشته باشی ، من دوستت دارم
من این ابر بی باران را دوست دارم ، من این کویر خشک و بی جان را دوست دارم، این شاخه خشکیده و بی گل را دوست دارم ، من اینجا و آنجا همه جا را با تو دوست دارم....
من این شب زنده داری را دوست دارم
اگر با تو بودن خطا است و من گناهکار ،من گناه کردن را با تو دوست دارم...
بی مهری هایت به حساب دلم ، اشکهایم را که در می آوری نیز به حساب چشمانم من این حساب اشتباه را دوست دارم..

نوشته شده در سه شنبه 20 فروردين 1392برچسب:,ساعت توسط مهناز| |

 چقدر قلبت زیباست ( متن عاشقانه )

روزهای زندگی ام گرم میگذرد با تو ،به گرمای لحظه هایی که تو در آغوشمی
با تو گرم هستم و نمیسوزد عشقمان، ای خورشید خاموش نشدنی
همچو یک رود که آرام میگذرد،عشق ما نیز آرام میگذرد و تویی سرچشمه زلال این دل
ساعت عشق مان تمام لحظه های زندگیست ،ثانیه هایی که پر از عطر و بوی عاشقیست
ای جان من ،مهربانی و محبتهایت،وفاداری و عشق این روزهایت،امیدی است برای خوشبختی فردایت
میدانم همیشه همینگونه که هستی خواهی ماند،مثل یک گل به پاکی چشمهایت،به وسعت دنیای بی همتایت
هوای تو را میخواهم در این حال دلتنگی،امواجی از یاد تو را میخواهم در دریای خاطره های به یادماندنی
همنفسمی، ای که با تو یک نفس عاشقم
همزبانمی، ای که با تو یک صدا برایت احساسات عاشقانه ام را میگویم
حرفی نمانده جز سکوت بین من و چشمانت، که در این سکوت میتوان یک دنیا عشق را خواند
چه با شوق میخوانم چشمانت را و چه عاشقانه گرفته ایم دستهای هم را
گفتی دستهایم گرم است، گفتم عزیزم این چشمهای تو است که مرا به آتش کشیده است
همه ی دنیا فریاد عشق ما را شنیده است،هنوز هم نگاهم به نگاهت دوخته است،
چقدر قلبت زیباست...
چه بی انتهاست قصر عشق تو و من چه خوشبختم از اینکه اینجا هستم ، در کنار تو
تویی که برایم از همه چیز بالاتری و از همه کس عزیزتر
میخوانمت تا دلم آرام بماند

نوشته شده در سه شنبه 20 فروردين 1392برچسب:,ساعت توسط مهناز| |

 شبیه برگ پائیزی پس از تو قسمت بادم خداحافظ ولی هرگز نخواهی رفت تو از یادم خداحافظ و این یعنی در اندوه تو می میرم دراین تنهایی مطلق که می بندد به زنجیرم و بی تو لحظه ای حتی دلم طاقت نمیارد و برف ناامیدی بر سرم یکریز می بارد چگونه بگذرم از عشق از دلبستگی هایم؟؟؟ چگونه میروی با این که میدانی چه تنهایم؟؟؟ خداحافظ تو ای همپای شب های غزل خوانی خداحافظ به پایان آمد این دیدار پنهانی خداحافظ بدون تو گمان کردی که می مانم خداحافظ بدون من یقین دارم که میمانی!!!

نوشته شده در سه شنبه 20 فروردين 1392برچسب:,ساعت توسط مهناز| |

 ღ しѺ√乇ღ

گآهیــ  اَز  دوستــ ـدآشتَنــ هآیَمـ  اِحسآسـ ِ  پَروآز  میکُنمـ  …
گآهیــ  اَز  دلتَنگیهآیمـ  احسآس  ِ  مــُچالِگیـــ  …
گآهیــ  اَز  اِنسـآنــ  بـودَنمـ  اِحسـآس  ِ  خَستِگیــــ …
ـهَر  لَحظهـ  احسآسیـــ  …
وَ  حتیــ  گآهیـــ  پارادوکس  ِ  اینها با یکدیگر
یِکـ  لَحظـهـ  خَندهـ
یِکـ  لَحظهـ  اَشکـــ
یِکــ  لَحظِهـ  حِسـ ِ  تَنهــآییــ  مَحضـــــ
چِقَـــدر  سَختــ  اَستـــ  اِنســآنـ  بودنــ  …

ღ しѺ√乇ღ

پیچــَــک  احــــساســ …
هــَــمیشــ  ه  هـــ َــم  شاعـِـــرانهـ  و  خــــیالـْـ انگیـ ـز  نیـستـ ـ
گآهیـ ـ  میــ پیــ ــچَید  دور  گــِلوے  آدَمــ ـ
و  خـَ ـ ــفـ ه  اشـْـ  مــــے کـُـنَـد …

ღ しѺ√乇ღ

اینــــ  بـــ ــار  ڪــــہ  آمــــدے
دستــانتــ  را  روے  قلبمـــ  بـــگـذار
تـــــا  بفهمــے  اینــــ  دلــــ  …
بــــا  دیـــ ـد نــــ  تــــــــو
نــمــے  تــپـــد
مــے  لــ ــ ــرزد  

نوشته شده در سه شنبه 15 اسفند 1391برچسب:,ساعت توسط مهناز| |

 

عکس های عاشقانه-عکس های تنهایی-عکس های غم انگیز


قصه ی غم انگیز نه! غصّه ی دلگیریست؛

به خورشید غزل خوان نگاه می کنم و

می خوانم 

ناز آفتابگردان را...

نمی پوشانم

دستان سرد تماشا و

با تمام توان دستان گرم نفس ها را می فشارم

می نشینم

 به التماس دریای غروبی رنگ و

می بوسم

مروارید طلوعی رنگ را...

می بویم

 باغچه ی نمناک و

در آغوش می گیرم

غنچه گل سرخ را...

می بینم

اشک باران را و

قد می کشم زیر سایه برگ نجیب

مرا ببخش 

تقصیر من نیست

می خواهم ببینم،

امّا

امان از دست این

دنیای بی ذوق!
نوشته شده در پنج شنبه 10 اسفند 1391برچسب:,ساعت توسط مهناز| |

 

به نام کلام دروغین عشق

چند وقتی بود که میخواستم برای تو درد این قلبی را که شکستی و رفتی بنویسم

اما تا میخواستم بنویسم قطره های اشکم بر روی کاغذ میریخت

و نمی توانستم آنچه را که میخواهم بر روی صفحه کاغذ

خیس بنویسم.حالا دیگر یک قطره اشک نیز در چشمانم نمانده و

همان قلب شکسته ام تنها یادگار از عشقت به جا مانده

قلبی که یک عالمه درد دارد ، دردی که مدتهاست دامنگیرش شده است.

از آن لحظه ای که رفتی در غم عشقت سوختم و با لحظه های تنهایی ساختم.

نمی توانستم از او که مدتها همدل و همزبانم بود جدا شوم ،

اما تو رفتی و تنها یک قلب شکسته سهم من از این بازی عشق بود

یک بازی تلخ که ای کاش آغاز نمیکردم تا اینگونه در غم پایانش بنشینم

تو که میخواستی روزی رهایم کنی و چشمان بی گناهم را خیس کنی

چرا با من آغاز کردی!

مگر این قلب بی طاقت و معصوم چه گناهی کرده بود

گناهش این بود که عاشق شد و تو را بیشتر از هر کسی ، از ته دل دوست داشت

اینک که برای تو از بی وفایی هایت مینویسم انگار آسمان چشمانم دوباره ابری شده

و در قحطی اشک دوباره میخواهد ببارد.اما من مینویسم

مینویسم که یک قلب را شکستی ، و زندگی ام را تباه کردی.

کاش می دانستی چقدر دوستت داشتم ،

کاش می دانستی شب و روز به یادت بودم و از غم دوری ات با

چشمان خیس به خواب عاشقی می رفتم.

نمی دانی چه آرزوها و رویاهایی را با تو در دل داشتم.می خواستم عاشقترین باشم ،

برای تو بهترین باشم ، یکرنگ بمانم و یکدل نیز از عشقت بمیرم.

آن زمان که با تو بودم کسی نام مرا صدا نمیکردم ،

همه به من میگفتند ((دیوانه)).آری من دیوانه بودم ، یک دیوانه ساده دل.

دیوانه ای که اینک تنهای تنهاست و از غم جدایی ات روانی شده است.

این را بدان نه تو را نفرین کردم ، و نه آرزوی خوشبختی برایت کردم.

این روزها خیلی احساس تنهایی میکنم ،

راستش را بخواهی هنوز دوستت دارم اما

دیگر دلم نمیخواهد حتی یک لحظه نیز با تو باشم.

خیلی دلم میخواهد فراموشت کنم اما نمی دانم چرا نمی توانم

دلم برای لحظه های با تو بودن تنگ شده و یاد آن لحظه ها قلب شکسته ام را میسوزاند.

و این بود سرنوشت من و تو! چه بگویم که هر چه بگویم دلم بیشتر می سوزد .

نیستی که ببینی اینجا زندگی ام بدون تو بی عطر و بوست ، بی رنگ و روست.

هر چه نوشتم درد این قلب دیوانه من بود ، نمیخواستم بنویسم از تو ، اما قلبم نمیگذاشت.

بهانه میگرفت ، گریه می کرد ، میگفت بنویس تا بداند چه دردی دارم.

انگار دوباره کاغذم از قطره های اشکم خیس شده ،

دیگر قلمم برای روی کاغذ خیس نمی نویسد.

خواستم بنویسم که خیلی بی وفایی.

نوشته شده در پنج شنبه 10 اسفند 1391برچسب:,ساعت توسط مهناز| |

 به خاطر روی زیبای تو بود

که نگاهم به روی هیچ کس خیره نماند
به خاطر دستان پر مهر و گرم تو بود
که دست هیچ کس را در هم نفشردم
به خاطر حرفهای عاشقانه تو بود
که حرفهای هیچ کس را باورنداشتم
به خاطر دل پاک تو بود
که پاکی باران را درک نکردم
به خاطر عشق بی ریای تو بود
که عشق هیچ کس را بی ریا ندانستم
به خاطر صدای دلنشین تو بود
که حتی صدای هزار نی روی دلم ننشست
و به خاطر خود تو بود
فقط به خاطر تو

نوشته شده در پنج شنبه 10 اسفند 1391برچسب:,ساعت توسط مهناز| |

   رسم دیرینه عاشقا رو خوب ادا کردی… منظورم چیه؟ بی وفایی در عشق را میگم که تو در حق عاشقت ادا کردی… بهت بر خورد!؟ تو به این تنها گذاشتنم چی میگی؟ قسمت و تقدیر لابد… ول کن تو رو خدا این حرفا رو دیگه خریداری نداره… یه حرف تازه تر بگو… بلد نیستی من بگم… پس خوب گوش کن… آرمانی که تو دلم داشتم بر آورده نشد… آرزوی رسیدن به تو برای همیشه در دلم خاموش شد… نمی دونم شاید هم حق با تو باشه و سرنوشتمون باید همین جوری رقم می خورد… باید بگم لعنت به این سرنوشت… چه زود یادت رفت دوستیمون… خدایش من که حسود نیستم تو خوشبخت بشی… ولی دلم می خواست فراموشم نکنی… من دوباره یه روز می بینمت اون روز چه جوری تو چشم من نگاه میکنی…؟ تو میدونی درد جدایی چیه؟ میدونم اگه دوباره ببینمت دیگه بی توجه از کنارم رد میشی…! آخه من کهنه شدم واست… شاید دیگه نشناسی منو! تو یه عروسک دیگه داری که با احساساتش بازی کنی…عشق من عروسک جدید مبارک… خدا کنه قدر اونو بدونی تا مثل من نشه… میدونم که میدونی قدرشو… چون عشق پاک من تجربه خوبی برات بود… من باید به تنهایی تاوان عشق را پس بدم… من باید در سکوت لحظه ها بشکنم و صدای شکسته شدنم را جز خودم هیچ کس تا حالا نشنیده و نباید بشنوه… می خوام حالا که رسوای عشق شدم دیگه رو به خاموشی برم… دیگه آه و افسوس هم فایده نداره… دیگه عشق واسم رنگ خاکستری شده… دیگه رنگهای روشن عشق به سوی من نمیاد…بعد رفتنت دوست ندارم کسی تو خلوت لحظه هام بیاد… آخه همیشه تو در یادمی… می خوام تنها باشم تنهاترین تنهای دنیا

نوشته شده در یک شنبه 6 اسفند 1391برچسب:,ساعت توسط مهناز| |

 

نوشته شده در یک شنبه 6 اسفند 1391برچسب:,ساعت توسط مهناز| |

 

 

 

بـــــودنـَ ت را

 

بــــــــو میکـِشـَمـ

بـوی ِ خـواستـ ن میـدهـَد

بـَرایـم آشنـا نیسـت

نفـس ِ عمیـ ق میکـِشَـم

کـه ببــَلعـَم تمـامـ ِ ایـ ن خـواستـ ن هـا را

یـ ک جــ ـآ ...

نوشته شده در پنج شنبه 21 دی 1391برچسب:,ساعت توسط مهناز| |

 

مریم

 

 

 

گؤزوم ياشين كؤنول قانيله مرجان ائتمه ييم نئيليم؟

اشك چشمموباخون دلم مرجان نكنم،چه كنم؟

بو آق دري شبيه لعل جانان ائتمه ييم نئيليم؟

اين درّسفيد روشبيه لعل جانان نكنم،چه كنم؟

قوروموش ني كيمي هر بند بنديمدن چيخار ناله

مانند ني خشك شده از بند بندم صداي ناله بلند ميشه

اسير بند عشقم آه و افغان ائتمه ييم نئيليم؟

اسيرزندان عشق هستم آه و افغان نكنم،چه كنم؟

چكيبدور سينه مه دود سيه تك آيريلوق داغي

توي سينه ام مانند دود سياه داغ جدايي رو كشيده

بناسين تيشه آهيله ويران ائتمه ييم نئيليم؟

بناي اونوبا تيشه  آه ويران نكنم ، چه كنم؟

انيسيم درد و محنت مونسيم غم همدميم ناله

بادرد و محنت انس گرفتم و غم مونسم شد و ناله همدمم

بو جمعيتله دنياني پريشان ائتمه ييم نئيليم؟

با اين جمعيت دنيارو پريشان  نكنم، چه كنم؟

دوتولموش خاطريم گؤر اهل شهرون ازدحاميندن

ببين از ازدحام اهالي شهر خاطر  م آزرده شده

بويور مجنون كيمي عزم بيابان ائتمه ييم نئيليم؟

بگو مانند مجنون عزم بيابان نكنم، چه كنم؟

گؤزوم ياشي آخار هجرينده مرواريد غلطان تك

اشك چشمم مانند مرواريد غلطان از هجر تو جاري ميشه

اوني خون جگرلن قانه غلطان ائتمه ييم نئيليم؟

اونو با خون جيگرم درخون غلطان نكنم ، چه كنم؟

دئيرلر شربت لعل لبون هر درده درماندور

ميگن شربت لعل لبت براي هر دردي درمانه

بولورسن اهل دردم ميل درمان ائتمه ييم نئيليم؟

ميدوني كه  اهل دردم ميل درمان نكنم ف چه كنم؟

مني بيجا يئره ائيلر مذمت زاهد بي دين

عابد بي دين منو بيجا مذمت ميكنه

گورنده كفر زولفون ترك ايمان ائتمه ييم نئيليم؟

وقتي  تاب  موهاتو  ديدم ايمانمو ترك نكنم ، چه كنم؟

يقينمدور اوركدن چيخسا پيكانون چيخار جانيم

يقين دارم اگه  پيكانت از كمان ابروهات رها بشه جان از بدنم بيرون ميره

گؤزل جان تك اوني سينه مده پنهان ائتمه ييم نئيليم؟

مانند جان شيرين اون پيكانو تو سينم جا نكنم، چه كنم؟

 

 

 

 

 

نوشته شده در دو شنبه 18 دی 1391برچسب:,ساعت توسط مهناز| |

 

 

من یک دخترم.. .
بــــــــدان . .
\"حــــــوای\" کسی نـــــمی شــوم که به \"هــــــوای\" دیگری برود ... 
تنهاییم را با کسی قسمت نـــمی کنم که روزی تنهایم بگذارد .. .
روح خـــداست که در مــــــن دمیـــده شده و احســـــاس نام گرفته .. .
 ... ارزان نمی فروشمش... 
دستــــــهایم بــالیـــن کـــودک فـــردایـــم خـــواهـــد شــــد .. .
بـــی حـــرمتـــش نمی کنم و به هــر کس نمی سپارمش .. .
پـــاییــــــز است ... 
باران بی وقفه این روزها هوای عاشقی به سرم می اندازد .. .
لبـــــریــــزم از مهـــــر ....... اما استــــــــوار ...... 
ســـــودای دلـــم قسمت هر بی ســر و پـــــا نیست .... .
عشق \"حـــوای\" ایرانی با شکــــوه است و بــــــــزرگ .... 

\"آدمی\" را برای همراهی برمی گزیند ، شریــف ، لایــق ، فروتـــــن و 

عــــــــــــــــــــــــاشــــــــــــــــــــــــــق .......!!!

 

نوشته شده در دو شنبه 18 دی 1391برچسب:,ساعت توسط مهناز| |

 

من قصه ی خزانم من رنگ زردزردم.......

 

      

 

             من طرح یک سقوطم من رونوشت دردم

 

 

              

 

                         دنیا جهنم است ومن غرق رنج وغصه....

 

 


 

                                         با خاطرات زشتتم همیشه در نبردم......

 

 


 

                           پاهای خسته دارم قلبی شکسته دارم..

 

 


 

    یخ بسته قلبم اری من سرد سرد سردم..

 

 


 

                 راهی به خود ندارم درگیر غصه هستم.....

 

 


 

                                   بخت سیاهم این است بیراهه در نوردم....

 

 


 

                       عادت به قلب تنها با هستی ام سرشته..

 

 


 

        من نقش یک شکستن من مرد قصه گردم

13197012041[1].jpg

نوشته شده در شنبه 16 دی 1391برچسب:,ساعت توسط مهناز| |

  

 

 عشق                                      بيداد    من

باختن                يعني                    لحظه                 عشق

جان                          سرزمين             يعني                        يعني

زندگي                                 پاک من عشق                               ليلي و

قمار                                                                                    مجنون

در                                عشق يعني تنهای...         شدن

ساختن                                                                               عشق

دل                                                                                   يعني

كلبه                                                                        وامق و

يعني                                                                   عذرا

عشق                                                           شدن

  من                                                عشق

 فرداي                                يعني

  كودك                        مسجد

  يعني             الاقصي

عشق  م

نوشته شده در شنبه 16 دی 1391برچسب:,ساعت توسط مهناز| |

 

 دیگر ملالی نیست جز نداشتنت ‌٬نخواستنت٬راندنت٬باختنت٬رفتنت٬نماندنت٬

با او و هزاران اوی دیگر بودنت٬بدون مکث پاسخ منفی دادنت.و عشقی نیست٬

جز عشق به چشمان ناز تا ابد روشنت. این را برایت نوشته بودم. باز هم مینویسم:

 

« هر ستاره شبی است که از تو دورم٬آسمان چه پر ستاره است.»

نوشته شده در شنبه 16 دی 1391برچسب:,ساعت توسط مهناز| |

 لالا لالا گل ریحون

دوتا فال و دوتا فنجون

توی فنجون تو لیلی

تو خط فال من مجنون

لالا لالا گل خشخاش

چه نازی داره تو چشماش

پر از نقاشیه خوابت

تو تنها فکر اونا باش

لالا لالا گل پونه

گل خوش رنگ بابونه

دیگه هیچکس تو این دنیا

سر قولش نمیمونه

لالا لالا شبه دیره

بببین ماهو داره میره

هزارتا قصه هم گفتم

چرا خوابت نمیگیره؟؟

لالا لالا گل لاله

نبینم رویاهات کاله

فرشته مثل تو پاکه

فقط فرقش دوتا باله

لالا لالا گل رعنا

میخواد بارون بیاد اینجا

کی گفته تو ازم دوری ؟؟

ببین نزدیکتم حالا

لالا لالا گل پسته

نشی از این روزا خسته

چقد خوابی که میشینه

تو چشمای تو خوشبخته

لالا لالا گل مریم

نشینه تو چشات شبنم

یه عمره من فقط هرشب

واسه تو آرزو کردم

لالا لالا گل پونه

کلاغ آخر رسید خونه

یکی پیدا میشه یه شب

سر هر قولی میمونه

لالا لالا گل زردم

چراغارم خاموش کردم

بخواب که مثل پروانه

خودم دور تو میگردم

 

 

نوشته شده در شنبه 16 دی 1391برچسب:,ساعت توسط مهناز| |

 

مریم جان

تمام ترانه هایم ترنم یاد توست و تمام نفسهایم خلاصه در نفسهای توست

ای زلال تر از باران و پاکتر از آیینه به وجود پر مهر تو می بالم

و تو را آنگونه که میخواهی دوست دارم

ای مهربان - پرنده خیالم با یاد تو به اوج آسمانها پر خواهد گشود

 

و زیبایی ات را به رخ فرشتگان خواهد کشید

نوشته شده در چهار شنبه 13 دی 1391برچسب:,ساعت توسط مهناز| |


Power By: LoxBlog.Com